نه اشکی یخ زند از آه ِ سردم
نه بغضی بشکند از تاب دردم
گـزیـدم روز اول خـانه در باد
که ریزدحسرت از پاییز ِزردم
بیفزایم به احساسم جنون را
بهم ریــــزم بنای بیستــون را
سپارم فرق سر رادست تیشه
که شیرینم ببیندجوی خون را